ساغر عسل مامانساغر عسل مامان، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

ساغر (بهترین بهونه زندگی)

برای دینا ترکمن زاده

دوستای گلم سلام امروز وقتی از خواب بلند شدم دیدم مامانم زیاد حالش خوب نیست به مامانم گفتم "مامان چیزی شده " مامانم گفت " نه دخترم سرم درد میکنه" راستش خودم حالم اصلا خوب نبود تب داشتم و تا صبح غرغر کردم مامانم هم تا صبح نخوابید دیدم مامانم داره گریه میکنه بازم از مامانم پرسیدم چرا گریه میکنی گفتش " سرم درد میکنه" من میدونسم یه چیزی شده اما چی رو نمی دونستم تا اینکه مامانم بهم گفت حاضر شم تا بریم خونه مادرجونم دیدم لباس مامانم با همیشه فرق داره و همه چیزش سیاهه گفتم مامانی انگار یکی مرده که تو اینجوری لباس پوشیدی ؟ مامانم بغلم کردد و گفت " دخترم دینا رفته پیش خدا " با ناراحتی گفتک دینا راستش دلم خیلی برای خاله عاطفه و عمو نادر سوخت . به مام...
10 فروردين 1393

خدا ازتون نگذره

سلام دوستان عزیز امیدوارم که حالتون خوب باشه . من و ساغر هم خوبیم. یه مدتی بود که از وب و دنیای مجازی و دوستای دخترم دور شدم دلیلشم آدمهای بی جنبه و از خدا بی خبری هستند که حتی به یک کودک 5 ساله هم رحم نمیکنند و با نیت های پلید و ذهن کثیفشون ما رو آماج فحاشی و تهمت های ناروا قرار میدن یکی نیست بهشون بگه آخه به شما هم میگن آدم شماها فقط ظاهرتون شبیه آدمه اما از داخل هیولائی بیش نیستید برای شما و ذهن بیمار و کثیفتون از خدا آرزوی بدترین ها رو دارم تا شاید روزی ده بار از خدا طلب مرگ کنید.
10 اسفند 1392

بابام در بانک ملی

سلام دوستای گلم امروز بیستم مهر تولد منه اما هنوز بابام نیومده هر چی مامان راحل زنگ میزنه بابا مصطفی میگه داره میاد ولی هنوز نیوموده آخه دوستام اومدن و دلم میخواد بابائی هم بیاد ولی ..... راستی باباهای شما هم مثل بابای من دیر میاد آخه دلم براش تنگ میشه .مامانی میگه بابائی یه کارمند خوبه و هر کسی برای خوب بودن باید خوب و درست کار کنه و بابائی باید الگوی بقیه باشه و من و تو و داداشی با صبر و تحمل می تونیم بهش کمک کنیم که همیشه هم خودش و هم بانک ملی نمونه بشن. برای بابای خوبم و همه باباهای مهربون و زحمتکش آرزوهای خوب دارم بابائی مهربون خسته نباشی اما جون من زودتر بیا آخه میخوام به دوستای موسسه ام نشونت بدم   ...
8 دی 1391

زیارت

دخترم نازم نذر امام رضا بود اما تا حالا فرصت نداشتیم ببریمش اونجا بالاخره این فرصت تو هفته گذشته دست داد و یک تشویقی برای سفر زیارتی مشهد به خاطر شرکت در مسابقه وبلاگ نویسی بانک ملی کشور به من خورد و به اتفاق خانواده به این سفر معنوی رفتیم هر چند که من به دلیل بیماری چند روزه قبل از سفر حال مساعدی نداشتم اما لذت معنوی این سفر از لذات مادی و سیاحتی اون بیشتر بود و بالاخره دختر ناز مامانی نذرش رو ادا کرد. ایشاا... همیشه سالم و سرزنده و موفق باشه. البته این دعای من برای همه بچه هاست ...
6 دی 1391

برای عموهام

سلام بچه ها امروز خیلی گریه کردم آخه مامانم هم گریه می کرد بابا مصطفی هم گریه می کرد میدونین مامان راحل میگه عمو مهدی هم مثل عمو رضا و عزیز جون رفته پیش خدا . منم دلم براشون تنگ میشه ولی براشون دعا میکنم شما هم براشون دعا کنید.
30 آذر 1391
1