برای دینا ترکمن زاده
دوستای گلم سلام امروز وقتی از خواب بلند شدم دیدم مامانم زیاد حالش خوب نیست به مامانم گفتم "مامان چیزی شده " مامانم گفت " نه دخترم سرم درد میکنه" راستش خودم حالم اصلا خوب نبود تب داشتم و تا صبح غرغر کردم مامانم هم تا صبح نخوابید دیدم مامانم داره گریه میکنه بازم از مامانم پرسیدم چرا گریه میکنی گفتش " سرم درد میکنه" من میدونسم یه چیزی شده اما چی رو نمی دونستم تا اینکه مامانم بهم گفت حاضر شم تا بریم خونه مادرجونم دیدم لباس مامانم با همیشه فرق داره و همه چیزش سیاهه گفتم مامانی انگار یکی مرده که تو اینجوری لباس پوشیدی ؟ مامانم بغلم کردد و گفت " دخترم دینا رفته پیش خدا " با ناراحتی گفتک دینا راستش دلم خیلی برای خاله عاطفه و عمو نادر سوخت . به مام...