ساغر عسل مامانساغر عسل مامان، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه سن داره

ساغر (بهترین بهونه زندگی)

برای عموهام

سلام بچه ها امروز خیلی گریه کردم آخه مامانم هم گریه می کرد بابا مصطفی هم گریه می کرد میدونین مامان راحل میگه عمو مهدی هم مثل عمو رضا و عزیز جون رفته پیش خدا . منم دلم براشون تنگ میشه ولی براشون دعا میکنم شما هم براشون دعا کنید.
30 آذر 1391

از دست مامان راحل

سلام به همه بچه ها و مامانا اونقدر مامان راحل ننوشت تا من ٣.٥ ساله شدم و خودم میتونم براتون جمله بگم تا مامی بنویسه . من سه سال و نیمم شده میرم به مرکز خلاقیت کودک و نوجوان .اونجا دوستای زیادی پیدا کردم .عسل کوچولو و عسل بزرگه . ابولفضل . صبا . پرنیا و .... اونجا خیلی بهم خوش میگذره جای همتون خالیه به ماماناتون بگین جای مهد شما رو ببرن به مرکز خلاقیت اگه سوالی داشتین میتونین از مامانم بپرسین. دوستون دارم یه عالمه هر چی بگم بازم کمه ...
8 ارديبهشت 1391

برای دخترم ساغر

دختر کوچولوی مامانی دو سال و ٧ ماه پیش یعنی بیستم مهر ١٣٧٨ بعد از کلی استراحت مطلق و ٤٧ شب خوابیدن در بیمارستان ساعت ١١ صبح روز شنبه در بیمارستان شفای ساری و زیر نظر خانم دکتر مریم السادات طباطبائی پور به دنیا آمد . موقع تولد وزنش ٦٥٠/٢ کیلو گرم و قدش ٥٩ سانتی متر بود اونقدر کوچولو بود و اونقدر مظلومانه گریه میکرد که دل هر کسی براش میسوخت. عسل کوچولوی مامانی از اون روز شد عشق بابا مصطفی و داداش سروش ساغر نازمون ٤٢ روزه بود که تونست گردنشون سفت نگه داره و وقتی اونو روی شکمش میخوابوندم سرشو کامل بلند کنه. ٦ ماه و ١٠ روزه بود که اولین دندونش دراومد و ٦ ماه و ٢٥ روزه بود که تونست بشینه .٩ ماهه بود که میتونست بلند بشه و باسته و اولین قدمها...
13 تير 1390

اول هر کار سلام

سلام  و هزاران سلام خدمت همه مادرانی مهربونی که به وبلاگ دخترم سری میزنند. سلام به مادران این طلیعه داران مهربونی و صبوری که نوگلانشون رو با هزاران امید و آرزو بزرگ میکنند و به اونها درس عاشقی و وفاداری و پشتکار رو میآموزند و سلام به شماها نی نی های گلی که قراره در آینده ای نه چندان دور چرخ این روزگار به اراده شما بچرخه... ...
7 خرداد 1390