ساغر عسل مامانساغر عسل مامان، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه سن داره

ساغر (بهترین بهونه زندگی)

ادامه ی کلاس زیست شناسی - تشریح جوجه

موسسه خلاقیت ساری سلام به همه ی دوستام مامانم گیر داده از کلاست بگو آخه چند بار تعریف کنم خوذش عکسها و فیلم ها رو دیده ها ام بازم ول کن نیست ... چی بگم مامانمه دیگه . خب امروزززز  آره سه شنبه است ما کلاس تشریح داشتیم خانوم معلم یعنی مهسا جون یه جوجه اورد تو کلاس ما همه کلی ذوق کردیم . من . مانلی و پرند و ... اول یه دستمال برداشت بهش الکل زد یعنی ما فکر کردیم الکله ولی اسمش اسمش .....یادم رفت چی بود مامان؟ آها اسمش اتر بود اونو گذاشت جلوی نوک جوجهه اون بی هوش شد . نمردا بیهوش شد مثل آدما وقتی بی هوش میشن برای عمل کردن بع مهسا جون یعنی خانوم معلممون بالهای جوججه رو با سنجاق به اون یه چیز سفید چسبوند من نمی تونم اسمشو بگم...
26 تير 1393

کلاس زیست شناسی

سلام به دوستان عزیزم مامان راحل منو تو کلاس زیست شناسی با شاخه ی تشریح ثبت نام کرد.الان چند جلسه ای هست که میرم.خانوم معلمم مهسا جون و خیلی باحاله من این کلاس رو خیلی دوست دارم خیلی چیزها ازش یاد گرفتم. مثلا اسکلت بدن. ساختار مغز اعضای بدن. سلول های گیاهی و جانوری. من ميدونم که ما از اول یک سلول بودیم توی شکم مامانامون بعد وقتی مامانامون غذای خوب خوردن این سلول ها تقسیم شدن و زیاد شدن و بدن ما رو ساختن و بعد بزرگ شدن و وقت به دنیا اومدنمون شد و خیلی از چیزهای دیگر. راستی جلسه بعد ما تشریح یک جوجه رو داریم حتما بعد از کلاس بهتون گزارش میدم.فعلا خسته شدم اینقدر به مامانم توضیح دادم.میخوام برم با عروسکم سارا بازی کنم.بای بای ...
19 تير 1393

قلب مامان

عسل مامان تو عروسی پسر دوستم اکرم جون. الهی فدات بشم که عاشق عروسی هستی   دلبرکم مطمئنم که بهترین مامان دنیا میشی . امیدوارم باشم و اون روز رو ببینم .............   ...
4 تير 1393

بازیهای جام جهانی فوتبال

بازم بازیهای جام جهانی شد و دل هواداران تیم ملی فوتبال به تب و تاب افتاد نفس مامان بعد از گلی که ایران به بوسنی زد   دلبرک مامان بعد از باخت ایران از بوسنی . فوتبالیستهای ایرونی با بازی خوبی که با آرژانتین کردید همه ی ماها رو امیدوار به برد کردید . بچه ها چه شور و هیجانی داشتند . با اون بازی آخرتوت دل هوادارای کوچولوتونو شکستید مخصوصا شما آقای نکو نام ..........   ...
3 تير 1393

نفس مامان

یه روز تعطیل با ساغرم دلبرک مامانی نمی دونم چی دستتو گزیده که کاملا قرمز شده و خارش داره و دون دون های زیادی دورش زده برات از داروخانه پماد گرفتم و زدم واسه ی این که لباسات کثیف نشه گفتی برات ببندمش ای شیطون بلای مامانی ....   بودنت به زندگیم نور میده . برای همیشه کنارم بمون نفس مامانی ........ ...
11 خرداد 1393

برای دینا ترکمن زاده

دوستای گلم سلام امروز وقتی از خواب بلند شدم دیدم مامانم زیاد حالش خوب نیست به مامانم گفتم "مامان چیزی شده " مامانم گفت " نه دخترم سرم درد میکنه" راستش خودم حالم اصلا خوب نبود تب داشتم و تا صبح غرغر کردم مامانم هم تا صبح نخوابید دیدم مامانم داره گریه میکنه بازم از مامانم پرسیدم چرا گریه میکنی گفتش " سرم درد میکنه" من میدونسم یه چیزی شده اما چی رو نمی دونستم تا اینکه مامانم بهم گفت حاضر شم تا بریم خونه مادرجونم دیدم لباس مامانم با همیشه فرق داره و همه چیزش سیاهه گفتم مامانی انگار یکی مرده که تو اینجوری لباس پوشیدی ؟ مامانم بغلم کردد و گفت " دخترم دینا رفته پیش خدا " با ناراحتی گفتک دینا راستش دلم خیلی برای خاله عاطفه و عمو نادر سوخت . به مام...
10 فروردين 1393